کد مطلب:106493 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:168

خطبه 108-توانایی خداوند











[صفحه 87]

از خطبه های آن حضرت علیه السلام است: لهف: اندوه ابد: همیشگی حاص عن الشی ء: از آن منحرف شد و گریخت ملهوف: ستمدیده ای این كه دادخواهی می كند امد: مدت، پایان هر چیزی محیص، گریزگاه همه چیز در برابر او خاضع و فروتن است و همه اشیا به (اراده) او موجود و برپاست، بی نیاز كننده هر نیازمند و عزت دهنده هر خوار و زبون، و نیروبخش هر ناتوان، و پناه همه غمزدگان است، گفتار آن را كه سخن گوید می شنود، و راز آن كس خاموشی گزیند می داند، روزی آن كس كه زنده است بر عهده او، و بازگشت آن كه مرده است به سوی اوست. پروردگارا! چشمها تو را ندیده اند تا از تو خبر دهند، چه تو پیش از آفریدگانی كه وصف تو را می گویند، وجود داشته ای، خلق را برای رهایی از بیم تنهایی نیافریده ای، و آنان را برای سودی به كار نگرفته ای، هر كه را طلب كنی نتواند از تو پیش افتد، و آن كه را دستگیر كنی نمی تواند از تو بگریزد، هر كسی تو را نافرمانی كند به سلطنتت زیانی نرسانیده، و آن كس كه تو را فرمانبرداری كند به پادشاهیت چیزی نیفزوده است، آن كس كه از قضای تو خشمگین شود نمی تواند حكم تو را برگرداند، و آن كس كه از فرمانت سر باز زند از تو بی نیاز نمی شود،

هر رازی در نزد تو پیدا و هر پنهانی در پیش تو آشكار است، همیشه بوده ای و همیشه خواهی بود، و نهایتی برای تو نیست، تو منتهایی و هر چیزی به تو پایان می یابد پس از تو گریزی نیست، تو وعده گاهی، و رهایی از حكم تو جز به فضل تو میسر نیست، زمام هر جنبنده ای به دست قدرت توست، و بازگشت همه انسانها به سوی توست. پروردگارا! تو پاك و منزهی و چقدر بلند است مقام تو! پاك و منزهی و چقدر بزرگ است آنچه از آفرینش تو می بینیم، و چه قدر آنچه را می بینیم در برابر قدرت و توانایی تو كوچك است، چه هراس انگیز است آنچه از ملكوت تو مشاهده می كنیم، و چه خرد و اندك است آنچه مشاهده می كنیم نسبت به عوالم قدرت و سلطنت تو كه از دید و دانش ما پنهان است، چه فراوان و سرشار است نعمتهای تو در این دنیا، و چه حقیر و ناچیزند اینها در برابر نعیم آخرت. این خطبه از عالیترین خطبه های آن حضرت است كه مشتمل بر توحید خداوند و تنزیه بزرگداشت اوست. امام (ع) در این خطبه اموری را برای باری تعالی اثبات و اموری را نفی كرده، و آنچه اثبات فرموده ده چیزاست: 1- كل شی ء خاضع له: واژه خضوع به معنای خشوع است، و این مشترك لفظی است و در این جا بر حسب مفاهیم مشتركی كه دارد به

كار رفته است، زیرا خشوع انسان در برابر خداوند عبارت است از اطمینان و آرامش یافتن بدو و فروتنی و خضوع در برابر اوست و خشوع فرشتگان مداومت و كوشش خستگی ناپذیر در عبادت و پرستش اوست، كه ناشی از توجه آنها به كبریایی و عظمت باری تعالی است، خشوع موجودات دیگر عبارت است از منفعل و متاثر بودن از قدرت او و طوق رقیت امكان را به گردن داشتن و همچنین نیازمندی آنها بدوست، واژه مشترك اگر چه در همگی مفاهیم خود بطور حقیقی به كار نمی رود، ولی چنان كه پیش از این روشن كرده ایم، می توان آن را با ذكر قرینه مجازا در تمام مفاهیم آن به كار برد، و در اینجا اضافه شدن آن به عبارت كل شی ء قرینه است، و می توان آن را در حكم متعدد دانست مانند قول خداوند متعال در آیه ان الله و ملائكته یصلون علی النبی كه در این صورت مانند این است كه گفته شده: فرشتگان برای او خاشعند، بشر برای او خاشع است و... بنابراین در عبارت مذكور حق تعالی به دو صفت توصیف شده است: یكی این كه عظیم و بزرگ است دیگر غنا و بی نیازی اوست، اما عظمت چیزی صورتهای مختل دارد، یا تنها در نفس عظیم و بزرگ است و خرد آدمی می تواند به كمال آن احاطه پیدا كند، و كنه حقیقت آن را بداند، و یا این

كه برخی از عقول می توانند این احاطه و آگاهی را بیابند، هر چند اكثر مردم از این ناتوان باشند، در این دو صورت اطلاق واژه عظمت اضافی و نسبی است و نتیجه مقایسه جهت عظمت آن چیز نسبت به مادون آن می باشد، صورت دیگر این است كه تصور آن كه خرد بدو راه یابد و به وجود او احاطه پیدا كند اصلا محال است، این عظمت اضافی و نسبی نبوده از آن عظیم علی الا طلاقی است. كه مرغ اندیشه را به فضای قدس او راه نیست، و خردها نمی توانند بر صفات كمال و اوصاف جلال او آگاه شوند و این همان خداوند متعال است، اما در مورد غنا و بی نیازی او در آینده سخن خواهیم گفت. 2- قیام كل شی ء به: باید دانست كه ممكنات یا جوهرند یا عرض و هیچ یك از جواهر و اعراض به خودی خود موجود نیست، در مورد اعراض روشن است كه وجود آنها نیازمند محل جوهری است، و تحقق وجود جواهر در جهان هستی نیز بسته به وجود علل آنهاست، و سلسله علیت نیز به فاعل اول جل و علا منتهی می شود، بنابراین او فاعل مطلق است و در جهان هستی قوام همه موجودات بدوست، و چون ثابت است كه خداوند متعال در هر چیزی بی نیاز از غیر است، و هم او قوام و مبدا بقای هر چیز می باشد، لذا او قیوم مطلق است و معنای قیوم این است كه

او قائم به ذات خویش است و پایداری هر چه جز اوست بدو می باشد، و آنچه امام (ع) در این باره فرموده مستلزم همین معناست. 3- غنی كل فقیر: لازم است واژه فقر (ناداری) در این جا اعم از معنای متعارف و رایج آن تلقی و بر معنای مطلق ناداری و نیازمندی حمل شود تا ستایش خداوند تعمیم یابد چنان كه غنا نیز به معنا سلب مطلق نیازمندی می باشد، و چون ثابت است كه هر ممكن الوجودی در وجود و بقای خود محتاج خداست و همه موجودات روی نیاز به او دارند، و او پدید آورنده و برپا دارنده وجود انسان است لذا ثابت می شود كه برطرف كننده نیاز هر موجود بلكه هر ممكن، خداوند متعال است، و در این عبارت كه فرموده بی نیاز كننده هر نیازمندی است مراد همین است، و اطلاق واژه غنا بر خداوند متعال بر سبیل مجاز و گذاردن نام سبب بر مسبب است. 4- عز كل ذلیل: پیش از این گفته شد كه عزیز به معنای خطیر و چیز ارزشمندی است كه نظایر آن كمیاب و نیاز به آن زیاد، و دسترسی بدان دشوار باشد و هر چیزی دارای این اوصاف سه گانه باشد به آن عزیز گفته می شود، و نیز سابقا گفته ایم كه این مفاهیم از مقوله تشكیك، و بر حسب مصداق مورد زیاده و نقصان است، و هر كمال كه در آنهاست در خداوند متعال

وجود دارد، مقابل واژه عزیز لفظ ذلیل است، و ثابت است كه او جل و علا عزت دهنده هر موجودی است و تحقق این مفاهیم سه گانه در غیر او به یمن تفضل اوست، زیرا خداوند است كه به سلسله وجود انتظام بخشیده و به هر یك از موجودات در نظام كلی هستی، مقام و مرتبه ای عنایت فرموده است از این رو عزت و كرامت هر چیزی از اوست، و چون هر موجودی كه در قید امكان است در پیشگاه او خوار، و در تحقق مفاهیم سه گانه ای كه گفته شد بدو نیازمند است لذا او عزتبخش هر خوار و زبون می باشد. اطلاق واژه عزبر خداوند مانند اطلاق واژه غنا بر اوست. 5- و قوه كل ضعیف: قوت و نیرومندی برای بیان كمال قدرت و توانایی و شدت منع و دفع به كار می رود، و واژه مقابل آن ضعف و ناتوانی است، و این دو واژه از مقوله تشكیك است و اگر در مورد اشخاص استعمال شود محتمل زیاده و نقصان می باشد و چون ثابت است كه خداوند متعال پشتوانه و تگیه گاه همگی موجودات است و اوست كه به هر چیزی به اندازه قابلیت وی آنچه را استعداد و استحقاق دارد می بخشد، از این رو او، عطا كننده و بخشنده قدرت و كمال به هر ناتوانی است كه از پیش خود نیرو توانی ندارد لذا توان و نیروی هر ضعیفی به هر دو معنایی كه از قوت ذكر

شد، از اوست. نقل شده كه حسن بصری گفته است: از پیامبر خدا لوط جای شگفتی است كه گفته است: لو ان لی بكم قوه او آوی الی ركن شدید آیا می توان تصور كرد كه پشتیبانی نیرومندتر از خداوند اراده كرده باشد؟ اطلاق واژه قوت برای خداوند نیز مانند اطلاق واژه غناست. 6- مفرغ كل ملهوف: یعنی او پناه و ملجا هر بیچاره و درمانده است، به هنگامی كه ضرورت به او رو آورد، یا غم و اندوه به او دست دهد، و یا ترس و بیم وی را فرا گیرد و یا بر او ستم شود، چنان كه خداوند متعال فرموده است: ثم اذا مسكم الضر فالیه تجارون، و اذا مسكم الضرفی البحر ضل من تدعون الا ایاه زیرا هیچ كس جز خداوند نمی تواند برای همه بیچارگان پناه و مفزع باشد، به علاوه این كه كسی پناه دیگری باشد بر سبیل مجاز است نه حقیقت، و نسبی است نه حقیقی و این تعریف مستلزم اثبات كمال قدرت برای خداوند است، زیرا فطرت هر مضطر و بیچاره ای با توجه به جمیع احوال وجود خود بر جود و بخشش خداوند گواهی می دهد، و همچنین متضمن اثبات كمال علم برای بار تعالی است، زیرا نهاد مضطر گواهی می دهد بر این كه خداوند به ضرورت و نیاز او آگاه است، و اوصاف دیگر خداوند مانند این شنوا، و بینا و آفریننده و اجابت كنن

ده و پاینده و پایدار است نیز به همین اعتبار است. 7- من تكلم سمع نطقه. 8- من سكت علم سره: این كه هر كس سخن بگوید گفتار او را می شنود، و هر كسی خاموشی گزیند راز او را می داند هر دو اشاره دارد به دو صفت سمیع (شنوا) و علیم (دانا) خداوند، و چون مفهوم این كه او شنواست این است كه به شنیده ها داناست، مفاد این دو صفت موجب اثبات این است كه خداوند بر آنچه بندگانش در حالت سخن گفتن، بیان و آشكار می كنند و یا هنگام خاموشی نهان و در دل نگه می دارند احاطه می دارد، و در این باره پیش از این نیز اشاره شده است. 9- و من عاش فعلیه رزقه. 10- و من مات فالیه منقلبه این دو تعریف اشاره است به این كه خداوند متعال اصل و مبدا هستی بندگان و تمام موجودات در حال و آینده است، همچنین او مقصد نهایی و پایانی آنهاست، و بازگشت همگی زندگان و مردگان به سوی اوست، و هستی آنها در حالت زندگی و مرگ به دست قدرت اوست. آنچه پس از این می آید اموری است كه امام (ع) از خداوند نفی فرموده است: 11- لم ترك العیون فتخبر عنك: در این عبارت از غیبت به خطاب توجه شده مانند قول خداوند متعال در ایاك نعبد كه خطاب پس از غیبت است، و این التفات و عكس آن كه انتقال از خطاب به غ

یبت می باشد نشانه شدت عنایت سخنگو به مطلب مورد توجه است و این شیوه سخنگویی از محاسن علم بیان است. باید دانست كه در این گفتار یا مجاز به كار رفته و یا محذوفی در تقدیر است، زیرا اگر بر حسب آنچه الفاظ دلالت و واقعا صدق دارد بیننده همان چشمها باشد لازم می آید كه نسبت خبر دادن چشمها از او بر سبیل مجاز باشد، زیرا چشم نمی تواند از چیزی خبر دهد، و اگر بخواهیم از مجاز اجتناب كنیم لازم است محذوفی را در تقدیر بدانیم و عبارت چنین باشد: لم ترك العیون فتخبر عنك اربابها یا لم ترك ارباب العیون فتخبر عنك (صاحبان چشمها تو را ندیده اند تا از تو خبر دهند) كه در این صورت چنان كه گفته شد اضمار یا تقدیر لازم می آید، و میان مجاز و اضمار تعارض واقع می شود، و چون طبق آنچه در مقدمات اصول فقه ثابت است، مجاز و اضمار در یك مرتبه قرار دارند، لذا عبارت را می توان به هر یك از دو صورت مذكور حمل كرد، زیرا مراد و مفاد سخن تنزیه و مبرا كردن حق تعالی است از آنچه گروه مشبهه و امثال آن درباره خداوند می گویند، و برای خداوند صفاتی بر می شمارند كه لازمه اش این است كه بینندگان با دیده سر او را ببینند و از او خبر دهند، با این كه این گمراهان خود اذعان دا

رند كه خدا را ندیده اند و او را نادیده توصیف می كنند و چون خبر از محسوسات و هر چه از این گونه است زمانی صدق دارد كه مستند به حس باشد، لذا این كه خداوند را به چشم سر نمی توان دید مستلزم این است كه نمی توان از طریق حاسه چشم از او خبر داد و آنچه از این باب گفته شود یاوه و دروغ است، و در گفتارامام (ع) اگر چه و یخبر به صورت مثبت آمده ولی منفی است، زیرا لازمه آن كه دیدن او به چشم سر است منفی است و این دو با یكدیگر ملازمه دارد. نصب فعل فتخبر كه در جواب نفی واقع شده به ان مصدریه است كه از فا در تقدیر است، و این عبارت صورت قضیه منطقی شرطیه متصله را دارد به این گونه: اگر خبر دادن چشمان از تو صحیح باشد هر آینه تو را دیده اند، لیكن تو را ندیده اند پس خبر دادن آنها از تو صحیح نیست، اما این كه فرموده است: بل كنت قبل الواصفین من خلقك تعلیلی است برای عدم امكان رویت خداوند كه این نیز مستلزم سلب صحت اخبار از اوست، و باید كبرای آن را در تقدیر گرفت، به این صورت: هر كس از توصیف كنندگان باشد، او را ندیده و از او خبر نداده اند، ولی ظاهرا این كبرا از ظنیات مشهور می باشد، و چنان كه می دانیم از اجزای قیاس خطیبان و سخنوران است. و اگر

دقت شود كبرای مذكور كلی نیست، زیرا این كه هر چیزی پیش از ماست خبر دادن از آن باطل است درست نیست، لیك می توان بیان امام (ع) را بر وجه صحیح آن حمل كرد، بدین گونه كه بگوییم: مراد از این كه خداوند متعال پیس از توصیف كنندگان خود بوده، پیشی و تقدم ذاتی اوست. و این تعریف مستلزم تنزیه حق تعالی از جسمیت و لوازم آن، و امتناع رویت او، و متضمن رد اخبار از او از طریق مشابهت حسی است. 12- لم تخلق الخلق لو حشه: این بیان اشاره است بر این كه ذات مقدس خداوند متعال منزه است از این كه به چیزی انس گیرد و یا از چیزی وحشت كند، و ما در ذیل خطبه اول در این باره توضیح داده ایم. 13- و لا استعملتهم لمنفعه: یعنی: او نكرده خلق تا سودی كند، و پیش از این گفته شد كه جلب منفعت و دفع ضرر را از لوازم مزاج و طبیعت آدمی است خداوند متعال از آن منزه است. 14- و لایسبقك من طلبت: یعنی كسی را كه طلب كنی نمی تواند از چنگ قدرتت بگریزد. 15- و لایفلتك من اخذت: كه به معنای و لایفلت منك بعد اخذه می باشد، یعنی كسی را كه بگیری نمی تواند خود را از تو برهاند، در عبارت من جاره حذف شده و فعل یفلت بدون حرف جر متعدی شده است، مانند آنچه خداوند متعال فرموده است: و اخت

ار موسی قومه، این جمله و عبارت پیش دلالت بر كمال قدرت و غلبه باری تعالی، و احاطه علم او به اشیا دارد، زیرا هر پادشاه مقتدر و زورمندی را فرض كنیم باز محتمل است كه بتوان از چنگ او گریخت، و با حیله و تدبیر از اسارت او رهایی یافت. 16- و لاینقص سلطانك من عصاك. 17- و لا یزید فی ملكك من اطاعك: این دو جمله مشعر بر تنزیه حق تعالی از اوصاف و احوال پادشاهان جهان است، زیرا كمال سلطنت و قدرت هر كدام از آنها بسته به این است كه سپاهیانش بیشتر و فرمانبردارانش زیادتر و مخالفان و گردنكشان بر ضد او كمتر باشند، و ضعف آنان كه موجب سلطه دشمنان و دست اندازی بر قلمرو آنان است در عكس اینهاست، اما خداوند متعال چون ذاتا سلطنت و به سبب كمال قدرت استیلا دارد، نمی توان تصور كرد كه عاصیان با نافرمانی و عصیان خود از حوزه قدرت و فرمانروایی او بیرون روند تا نقصان و شكستی از این راه بر سلطنت او وارد شود و یا این كه فرمانبرداری اهل طاعت و عبادت، بر قدرت و سلطه او بیفزاید، بلكه او پادشاه و مالك ملك هستی است، اوست كه به هر كس بخواهد قدرت می بخشد و از هر كس كه اراده كند آن را سلب می كند و هر كه را بخواهد عزیز و هر كه را بخواهد خوار می گرداند. همگی

خوبیها به دست اوست و او بر هر چیزی تواناست. 18- و لایرد امرك من سخط قضاءك: مراد از امر در این جا قدر است كه بر وفق قضای الهی نازل می شود، و همان گونه كه پیش از این روشن كرده ایم قدر شرح و تفصیل قضاست، این بیان نیز گویای منتهای قدرت و كمال سلطنت خداوند است، زیرا خداوند به وجود هر چیزی عالم باشد ناگزیر آن چیز وجود دارد خواه آن چیز مطابق میل و محبوب بنده باشد یا نباشد، چنان كه خداوند متعال فرموده است: و یابی الله الا ان یتم نوره ولو كره الكافرون ان عذاب ربك لواقع ما له من دافع و ان یمسسك الله بضر فلا كاشف له الا هو و ان یمسسك بخیر فهو علی كل شی ء قدیر در این جا عجز و زبونی از این كه امر خدا را نمی توانند برگردانند تنها به كسانی نسبت داده شده كه از قضای خداوند خشمگین می شوند، زیرا اینها هستند كه اگر می توانستند مقدرات خداوند را دگرگون و رد كردند. 19- و لایستغنی عنك من تولی عن امرك: مراد از امر در اینجا روشن است زیرا منظور همان امر او به بندگانش برای عبادت و طاعت می باشد، و آشكار است آن كس كه از فرمان خداوند روی گرداند به خدا محتاجتر و در ذات خود ناقصتر و نیازمندتر به اوست، و این صفت نیز بیانگر كمال قدرت و بی نیا

زی مطلق خداوند است. 20- كل سر عندك علانیه. 21- و كل غیب عندك شهاده: این دو وصف گویای كمال علم و احاطه باری تعالی به جمیع موجودات و اشیاست، و چون نسبت علم خداوند بر معلوماتش در حد تساوی و یكسان است ناگزیر علم او به آشكارا و نهان نیز یكسان و متساوی است، علاوه بر این باید دانست كه سر و غیب در قبال كسی به كار برده می شود كه چیزی از او غایب و پنهان باشد، و این از شوون ماست كه در پرده طبیعت و حجاب بدن مستور شده، و نقصان امكان بر ارواح ما چیره گشته، و جهل به احوال آنچه از روح ما كاملتر است بر ما حاكم شده است، و خالق متعال از همه اینها مبراست. 22- انت الابد فلا امد لك: یعنی تو همیشگی و جاویدی و نهایتی برایت نیست، زیرا خداوند متعال واجب الوجود است، و وجوب وجود او مستلزم امتناع عدم، و به نهایت رسیدن اوست، برخی از شارحان نهج البلاغه گفته اند: مراد این است كه ابدیت از آن تو است چنان كه گفته می شود انت خیال یعنی دارای تكبری و این خیال از خیلاء كه به معنای كبر و خودخواهی می باشد مشتق است، در بیان این مطلب باید گفت چون ازلیت و ابدیت لازم وجود باری تعالی است، ابد را برای مبالغه در دوام، بطور مجاز بر خداوند اطلاق فرموده است

به گونه ای كه گویا یكی عین دیگری است چنان كه برای مبالغه در جدایی انت الطلاق گفته می شود یعنی تو جدایی. 23- و انت المنتهی فلا محیص عنك. 24- و انت الموعد فلا منجا منك الا الیك: این كه خداوند متعال منتها و موعد گفته شده برای این است كه خود در قرآن مجید فرموده است و ان الی ربك الممتهی و نیز الی الله مرجعكم جمیعا و واژه منتها در سخن امام (ع) به معنای غایت و نهایت است، و پیش از این گفته شد كه او نهایت هر چیزاست و بازگشت هر چیز به سوی اوست، و اما این كه فرموده است گریزگاه و پناهی از كیفر او جز پناه آوردن به او نیست، اشاره است به این كه لقای پروردگار یعنی مشاهده ثواب و عقاب او قطعی است، چنان كه فرموده است: و ظنوا ان لا ملجا من الله الا الیه. 25- بیدك ناصیه كل دابه: یعنی زمام هر جنبنده ای به دست قدرت و در فرمان توست همان گونه كه خداوند متعال فرموده است: ما من دابه الا هو اخذ بناصیتها. و این كه تنها ناصیه را درید قدرت خداوند ذكر كرده برای این است كه انسان توهم می كند كه خداوند در جهت بالا قرار دارد از این رو گفته می شود ناصیه یعنی موی پیشانی بندگان در دست اوست، به علاوه بدین سبب است كه ناصیه گرامیترین و شریفترین بخش

بدن جانداران است و سلطه حق تعالی بر این بخش از بدن گویای غلبه و سیطره او بر تمام وجود آدمی و كمال قدرتش بر اوست. 26- و الیك مصبر كل نسمه: پیش از این گفته شد كه حق تعالی غایت و نهایت همه چیزاست و بازگشت همه به سوی اوست. فرموده است: سبحانك ما اعظم ما نری من خلقك... تا آخر. این گفتار تنزیه و تقدیس حق تعالی است از این كه اوهام بشری صفات او را شبیه مدركات خود انگارد و نیز بیانگر شگفتی تحسین آمیزی است نسبت به عظمت دستگاه آفرینش و آنچه در آفریدگان دیده می شود، مانند روی هم قرار داشتن افلاك و عناصر و آنچه از تركیب آنها پدید می آید، سپس این عظمت را با آنچه عقل بشر آن را از مقدورات الهی می داند و با ممكنات نامتناهی كه در حیطه امكان اوست مقایسه و به حقارت آن در برابر این اشاره می فرماید بدیهی است نسبت موجود با آنچه وجود آن در امكان حق تعالی است چه از نظر عظمت و چه از لحاظ كثرت، مستلزم حقارت و كوچكی موجود است، پس از آن هول و هراسی را كه از ملاحظه جلال ملكوت و قدرت بی پایان او عقول بشری را فرا گرفته، عظیم شمرده و این عظمت را با آنچه از دیده عقل پنهان، و فرشتگان آسمانها و ساكنان حریم قدس خدا و آفریدگان جهان بالا از ادراك

آن محجوب و محرومند مقایسه و آن را بس حقیر و ناچیز می شمارد پس از آن به نعمتهای فراوانی كه خداوند در دنیا به بندگانش داده و حقارت آنها در برابر نعمتهای عظیمی كه برای آنها در سرای آخرت آماده كرده، با تعجب و ستایش اشاره فرموده است، آشكار است كه نعمتهای این جهان اگر از نظر دوام و كثرت و مزیت با نعمتهای آخرت سنجیده شود بی اندازه پست و ناچیز است، و توفیق از خداوند است.

[صفحه 99]

بخشی از این خطبه است: مهین: خوار- كوچك منون: روزگار مكانه: جایگاه زری علیه: كار او را بیهوده شمرد تشعب: پخش شدن و پراكنده كردن ریبه: رویدادهای ناگوار روزگار كنه الشی ء: بی نهایت حقیقت آن چیز برخی از فرشتگان در آسمانهایت جای دادی، و آنان را از زمین بالاتر بردی، آنان از همه آفریدگانت به تو داناتر، و ترس آنها از تو بیشتر و از همه به تو نزدیكترند، در پشت پدران جا نگرفته، و به رحم مادران درنیامده، و از آبی پست آفریده نشده اند، و رویدادهای روزگار آنان را پراكنده نساخته است، آنان با همه قرب و منزلتی كه نزد تو دارند، و با این كه خواستهای آنها به تو منحصر است و با همه عبادت و طاعت بسیاری كه برایت انجام می دهند، و از اجرای فرمانت غفلت نمی ورزند اگر حقیقت ذات تو را كه از آنها پوشیده است آشكارا ببینند اعمال خود را ناچیز خواهند شمرد، و خویشتن را سرزنش خواهند كرد و خواهند دانست كه حق عبادت تو را به جا نیاورده و چنان كه سزاوار است تو را فرمانبرداری نكرده اند. باید دانست كه حرف من در آغاز این بخش از خطبه برای بیان جنس است، زیرا امام (ع) هنگامی كه سخن خود را در بیان عظمت حق تعالی آغاز می كند، تعظیم خود ر

ا به مقام ربوبی از طریق شمارش مخلوقات او انجام می دهد، و به ترتیب الاشرف فالاشرف نخست از فرشتگان آسمانها سخن می راند، و با ذكر اوصافی از آنها به برتر آنان اشاره می فرماید: 1- این كه فرشتگان از همه آفریدگان به خداوند داناترند روشن است، زیرا ثابت شده است مخلوقاتی كه مجرد از ماده اند، دانش آنها از كشمكش نفس اماره كه مبدا غفلت و منشا سهو و نسیان است به دور بوده و علوم و معارف آنها از دیگر مخلوفات كاملتر است، دیگر این كه فرشتگان آسمانها در رسیدن علوم و دیگر كمالات به انسانها واسطه فیض بوده و برای غیر خودشان به منزله استادند، و پیداست كه استاد مقامی برتر از شاگرد دارد، همچنین در ذیل خطبه اول دانسته شد كه معرفت از مقوله تشكیك است و دارای شدت و ضعف می باشد. 2- این كه ترس فرشتگان از خداوند بیش از دیگران است، زیرا آنان به مقام عظمت و جلال خداوند آگاهترند، و هر كس به خدا داناتر و آگاهتر است از او ترسانتر است، اما دلیل این كه آنها به خداوند داناترند همان است كه در پیش گفته شد، و دلیل قسمت دوم كه هر كس خدا را بیشتر می شناسد از او ترسانتر است قول خداوند متعال است كه فرموده است: انما یخشی الله من عباده العلماء و در این آیه

شریفه، خوف و خشیت از خداوند در علما و دانایان حصر شده است، و بر حسب تفاوتی كه در مراتب علم و معرفت وجود دارد ترس از خداوند نیز دارای شدت و ضعف است. 3- این كه فرشتگان به درگاه خداوند مقربترند: مراد از نزدیك بودن، قرب مكانی نیست زیرا خداوند از قرار داشتن در جا و مكان منزه است، بلكه از نظر مقام و رتبه به خداوند نزدیكند، و آشكار است كه هر كس به خدا داناتر و از او بیمناكتر است به او نزدیكتر و مقامش نزد او والاتر است، چنان كه فرموده است ان اكرمكم عند الله اتقاكم. 4- سلب نقصانهای بشری از فرشتگان به این كه آنها در صلب پدران جا نگرفته و به رحم مادران درنیامده، و از آبی پست آفریده نشده، و دستخوش حوادث روزگار نگشته اند آشكار است كه این امور چهارگانه نقصانهایی است كه از لوازم بدن عنصری می باشد چون مستلزم تغییر و دگرگونی و آمیختگی و آلودگی و تحمل رنج درد و بیماری و دیگر عوارض تعینات بدنی است، كه همه مانع توجه انسان به سوی خداوند متعال است، و سلب این امور از فرشتگان كه از این نقایص به دورد از كمالات و امتیازات آنهاست. فرموده است: و انهم علی مكانتهم منك... تا آخر. امام (ع) پس از آن كه مرتبه بلند فرشتگان را نسبت به دیگر آفری

دگان بیان فرموده است، به شرح مقصود خود كه بیان عظمت خداوند متعال در برابر فرشتگان، و حقارت آنها با همه اهمیت و امتیاز، در پیشگاه اوست می پردازد، و می گوید: پروردگارا این فرشتگان با همه این برتریها كه مایه شكوه و جلال آنهاست، و با این كه در پیشگاه قرب تو جا دارند، و محبت آنها به تو كامل است و چنان در انوار كبریایی تو مستغرقند كه توجهی به جز تو ندارند اگر كنه حقیقت تو را بدانند طاعت و عبادت خویش را ناچیز خواهند شمرد، و خواهند دانست كه اعمال آنها در خور عظمت و كبریایی تو نیست، و چون كمال طاعت و عبادت بسته به مطابقت آن با اوامر مولا و درجه آگاهی به عظمت و جلال اوست و خداوند متعال بالاتر از آن است كه هیچ فرشته مقرب و نبی مرسلی به كنه حقیقت او دانایی و آگاهی یابد لذا عبادت فرشتگان نیز با عجز از درك كنه ذات او، بر حسب درجات معرفت آنهاست، و هر كدام از آنها كه معرفتش كمتر است، عبادتش در برابر عبادت آن كه معرفتش بیشتر است ناچیز و اندك است، تا آن جا كه اگر بر درجات معرفت آنها افزوده شود و بتوانند بر كنه حقیقت او راه یابند، عبادات آنان فزونتر و كاملتر خواهد شد، و آنچه را در پیش انجام داده اند حقیر و ناچیز خواهند شمرد، و

خود را بر قصور در طاعت و كوتاهی در عبادت كه شایسته كمال مطلق اوست سرزنش خواهند كرد. امام (ع) در جمله و قله غفلتهم عن امرك عدم صدق غفلت در حق فرشتگان را مجازا به قلت غفلت تعبیر فرموده است و این از باب اطلاق اسم لازم بر ملزوم است زیرا هر معدومی اندك است ولی هر اندكی معدوم نیست، و نیز قله الغفله را در مقابل كثره الطاعه استعمال فرموده و محتمل است كه مراد آن حضرت از قلت غفلت فرشتگان قوت معرفت برخی از آنها نسبت به برخی دیگر باشد و مجازا از نظر اطلاق اسم لازم بر ملزوم به كار رفته است، زیرا قلت غفلت مستلزم قوت و فزونی معرفت است، پیش از این درباره انواع فرشتگان آسمان و جز آنها و نیز نكته هایی از احوال آنها را در خطبه نخست شرح داده ایم.

[صفحه 104]

بخش دوم این خطبه است: مادبه: به ضم و فتح دال، مهمانی وله: تحیر حاصل از شدت خوشحالی و دلباختگی فرموده است: خداوندا! تو را از هر عیبی پاك و منزه می دانم كه هم آفریننده ای و هم معبودی، برای آزمایش نیكوی آفریدگان خود، سرایی آفریدی و در آن خوانی گستردی، و انواع آشامیدنی و خوردنی و همسران و خدمتكاران و كاخها و نهرها و كشتزارها و میوه ها در آن قرار دادی، سپس كسی را فرستادی تا مردم را به سوی آن فرا خواند، لیكن هرگز دعوت كننده را اجابت نكردند، و به آنچه آنها را بدان ترغیب كردی روی نیاوردند، و بدانچه آنها را تشویق كردی دل نبستند، بلكه به مرداری رو آوردند كه با خوردن از آن رسوا گشتند، و بر دوستی آن اتفاق كردند، آری هر كس به چیزی عشق ورزد، آن چیز دیده اش را كور، و دلش را بیمار می سازد، او با دیده ای معیوب می نگرد، و با گوشی ناشنوا می شنود، هوسها خرد او را تباد كرده و دنیا دلش را میرانده و نفسش او را شیفته و دلباخته آن ساخته است، او بنده دنیا كسانی است كه از آن چیزی در دست دارند، دنیا به هر سو گراید او نیز بدان سو بگردد، و به هر جا رو آورد او نیز بدان سو رو آورد، از هیچ بیم دهنده ای از خدا بیمناك نشود، و

از هیچ اندرزگویی پند نپذیرد، با این كه می بیند آنهایی را كه مرگ غافلگیر كرده است، نه توان فسخ عزیمت دارند، و نه به دنیا راه بازگشتی است و چگونه آنچه را پیش بینی نمی كردند بر سر آنها فرود آمد، و جدایی آنها از دنیایی كه در آن ایمن و آسوده خاطر بودند فرا رسید، و بر آنچه در آخرت وعده داده شده بودند وارد شدند، در این خطبه نكته هایی به شرح زیر است: 1- خالقا و معبودا هر دو حال و منصوبند بنا بر معنای فعلی كه در سبحان وجود دارد، یعنی اسبحك خالقا و معبودا (تو را در حالی كه آفریننده و معبودی تنزیه می كنم)، این سخن اشاره است به این كه تنزیه و تقدیس حق تعالی از هر دو نظر واجب است، هم از نظر این كه آفریینده خلایق است و هم به اعتبار این كه معبود یگانه و منزه از داشتن شریك و مانند است، زیرا چون اوست كه به تنهایی جهان هستی را پدید آورده و ایجاد فرموده سزاوار است كه خلایق تنها او را عبادت و پرستش كنند، و تنزیه او از این كه چیزی با او برابر و مانند باشد از هر دو جهتی كه گفته شد واجب است. 2- بحسن بلائك عند خلقك خلقت دارا- بحسن كه جار و مجرور است متعلق به خلقت می باشد، و واژه دار، برای اسلام و مادبه برای بهشت استعاره شده و منظ

ور از داعی پیامبر اكرم است (ص) و این تشبیهات در یكی از احادیث نبوی آمده كه فرموده است: ان الله جعل الاسلام دارا و الجنه مادبه و الداعی الیها محمدا یعنی خداوند اسلام را سرا و بهشت را ضیافت و محمد (ص) را دعوت كننده به سوی آن قرار داد، جهت استعاره نخستین این است كه اسلام پیروان خود را گرد می آورد و مانند خانه از اهل خود حمایت می كند، وجه استعاره دوم این است كه در بهشت آنچه دلخواه است گرد آمده و همه لذات و خوشیها فراهم شده است همان گونه كه در ضیافت دیده می شود، احتمال دارد كه مراد از دار، سرای آخرت باشد زیرا محل اجتماع و استقرار است، و منظور از مادبه یا مهمانی در این سرای، بهشت می باشد. و واژه های هشتگانه مشربا تا ثمارا و... كه منصوبند برای مادبه تمیزند، و آشكار است كه اسلام و بهشت و دعوت به سوی آن، آزمایش نیكویی است كه خداوند از آفریدگانش به عمل می آورد، و معنای آزمایش خداوند متعال از بندگانش را پیش از این شرح داده ایم، یكی از شارحان گفته است: بحسن بلائك متعلق به سبحانك یا به معبود می باشد و این گفته دور به نظر می رسد. 3- فلا الداعی اجابوا... تا بواعظ. این گفتار شرح حال عاصیان و گنهكارانی است كه دعوت خدا را نپذ

یرفته و از آن سرپیچی كرده اند، و در بیان عیبها و زشتیهای آن گروه از مردم است كه شیفته دنیا و زیورهای آن شده و در دوستی آن فرو رفته اند، و نیز برای آنهایی كه از ارتكاب معاصی دست باز داشته و اوامر الهی را اجرا و دعوت او را اجابت كرده اند هشداری است بر این كه به آنها گرایش و اعتماد نكنند و به آنچه آن مردم به آن گرفتارند خود را دچار نسازند، و برای همین گنهكاران نیز تذكر و تنبیه است شاید از خواب غفلت بیدار شوند و عیوب خود را بشناسند و به راه حق باز آیند، امام (ع) واژه جیفه را برای دنیا استعاره فرموده است و وجه مناسبت این است كه خوشیها و زیورهای دنیا از نظر خردمندان و پرهیزكاران همواره مورد نفرت بوده، و آن را همچون مرداری آلوده و گندیده دانسته و از آن گریزان می باشند، چنان كه درباره آن گفته شده است: و ما هی الا جیفه مستحیله علیها كلاب همهن اجتذابها فان تجتنبها كنت سلما لاهلا و ان تجتذبها نازعتك كلابها و می توان مفهوم شعر دوم را وجه استعاره مذكور دانست، همچنین واژه افتضاح (رسوایی) برای كسانی استعاره شده كه به گردآوری مال و منال دنیا مشهور گشته و بدین سبب از جرگه صالحان و پرهیزكاران خارج شده اند جهت مناسبت ای

ن است كه چون رو آوردن به جمع آوری مال، و اعراض از خدا، و اشتغال به امور دنیا از نظر شارع مقدس و پویندگان راه الهی از بزرگترین گناهان كبیره و اعمال زشت است، و افتضاح عبارت از مكشوف شدن بدیهایی است كه قبح آنها مسلم می باشد لذا امام (ع) شهرت داشتن به مال و ثروت و حرص بر گردآوری آن را به افتضاح و رسوایی تشبیه فرموده است، و می توان صدق افتضاح را در این مورد بر سبیل حقیقت دانست نه مجاز، و واژه اكل مال كنایه از جمع مال است، واژه اصطلاح برای همبستگی و توافق در محبت دنیا مجازا آمده و از باب اطلاق اسم ملزوم بر لازم آن است، زیرا اصطلاح عبارت از سازش و تراضی پس از دشمنی ناسازگاری است و در اینجا توافق آنها در امور دنیا در همه احوال مراد است. فرموده است: من عشق شیئا بصره و امرض قلبه یعنی هر كس دلباخته چیزی شود این دلباختگی دیده اش را كور و دلش را بیمار می سازد، این عبارت، كبرای قیاسی منطقی است كه جمله واصطلحو علی حبها دلالت بر صغرای آن دارد، زیرا همبستگی و توافق بر دوستی چیز ناشی از شدت محبت به آن می باشد و معنای عشق نیز همین است نتیجه این قیاس، زشت و ناپسند بودن هر دو چیزی است كه در قضیه مذكور است و آن نابینایی چشم و كور

ی دل است، امام (ع) واژه بصر را كه دیدن به چشم سر است برای بصیرت كه بینش دل است، استعاره فرموده، و این از باب تشبیه معقول به محسوس است، و واژه عشاء را برای تاریكی جهل استعاره آورده و این به ملاحظه شباهت میان جهل و تاریكی است كه در شب بر چشم عارض می شود و ممكن است نسبت اعشی بصره (چشم او را كور كرده) بر سبیل حقیقت حمل شود نه مجاز، زیرا دوستی دنیا مستلزم نادانی و غفلت از احوال آخرت است، و هم محتمل است كه منظور از بصر حقیقت آن، و لفظ عشاء استعاره شده باشد، زیرا این گونه مردم از چشمان خود بهره نبرده و آن چنان عبرت نگرفته اند كه از دوستی دنیا دست باز داشته و آخرت را مورد نظر قرار دهند. و این توجیه را جمله فهو ینظر بعین غیر صحیحه تایید می كند، و تعبیر عدم صحت چشم كنایه است بر این كه از چشم ناسالم سودی عاید، و فایده ای برده نمی شود، همچنین واژه مرض را برای جهل كه از هر بیماری بدتر است استعاره آورده و این از نوع تشبیه معقول به محسوس است، و این كه فرمودد است: فهو یسمع بادن غیر سمیعه نیز چنان كه گذشت كنایه بر عدم انتفاع از شنوایی و عبرت نگرفتن از موعظه ها و دستورهای الهی است، و نیز واژه تخریق را برای خرد این گونه مردم ا

ستعاره فرموده است كه آن را در راه امور دنیوی و مقاصد مادی پریشان و ناتوان می سازند، جهت استعاره مذكور این است كه عقل هنگامی موزون و سودبخش است كه در راه آنچه برای آن آفریده شده به كار رود، و این عبارت است از توشه برداشتن برای سفر آخرت، و فرا گرفتن دانش و حكمت، و تامل در دقایق امور دنیا و استدلال كردن به آن بر وجود خالق یكتا و عمل بر وفق آنچه برای او شایسته و سزاست و امثال اینها كه مایه كمال و آمادگی او برای جهان دیگر می باشد، و در این صورت عقل آدمی در مدار خود قرار دارد و سودمند و ثمربخش خواهد بود، و اما اگر انسان آن را در راه آنچه سزاوار نیست به كار برد و كوشش خود را برای گردآوری آنچه میان مردم پراكنده است مصروف دارد، و در راه امور بی ارزش و حفط آنچه از دنیا دارد صرف كند، خرد او مانند جامه پاره ای است كه نمی توان از آن سود برد، و كار این كس به آن جا می رسد كه پیوسته در غم و اندوه چیزهایی است كه از دست او بیرون رفته، و در بیم و هراس است از زوال آنچه در دست دارد، و همت و تلاش او مصروف است در راه گردآوری آنچه تا كنون به دست نیاورده است، چنان كه پیامبر اكرم (ص) فرموده است: من جعل الدنیا اكبر همه فرق الله علیه هم

ه، و جعل فقره بین عینیه، یعنی: هر كس دنیا را بزرگترین فكر و مقصد خود قرار دهد، خداوند فكر او را پریشان می كند، و فقر و ناداری را در برابر چشمانش قرار می دهد و مناسبت تخریق با شهوات و امیال نفسانی آشكار است، زیرا در این هنگام زمام عقل او به دست شهوتها و خواهشهای نفس است، و خرد او به میزان اعمال و رفتاری كه در جهت ارضای شهوات خود دارد پریشان و ناتوان شده است. واژه اماته (میراندن) را برای دل استعاره آورده و جهت مناسبت این است كه مانند مردگان از قلب خود سود نمی برد یعنی همان سودی كه به معنای حقیقی خود بوده و پایدار و ماندنی باشد. و ضمیر علیها كه در سخن امام (ع) است به دنیا برگشت دارد یعنی دنیا او را شیفته و دلباخته خود می كند، و توله كه به معنای شیفتگی است كنایه از شدت محبت به دنیاست و اطلاق آن بر سبیل مجاز و از باب تسمیه شی ء است به چیزی كه از غایات و نتایج آن است، همچنین واژه عبد (بنده) را برای دوستدار دنیا استعاره فرموده است زیرا او دوست و شیفته آن است و برای به دست آوردن آن غیر آن را رها كرده، و به دنبال آن به هرگونه كه دنیا درآید او نیز به همان گونه درمی آید، و به هر سو حركت كند او نیز به همان سو گام برمی د

ارد، اگر دنیا را به دست آورده باشد در افزونی و آبادانی و حفظ آن می كوشد و اگر آن را از دست داده باشد در راه تحصیل آن تلاش می كند، و در راه این مقصود كمر به خدمت دنیاداران می بندد و در این هنگام او مانند بنده و برده بلكه از این نیز پست تر و زبون تر است، چنان كه امام (ع) در جای دیگرمی فرماید: عبد الشهوه اذل من عبد الرق یعنی بنده شهوت از برده خوارتر است، زیرا انگیزه برده در خدمت و اطاعت، غالبا اجبار است ولی انگیزه بنده شهوت، طبیعی و از روی اختیار می باشد، و تفاوت میان این دو بسیار است. 4- فرموده است: و هو الماخوذین علی الغره، و او در (و هو) برای حال است، ای آغاز شرح چگونگی فرا رسیدن مرگ غفلت پیشگانی است كه خود را برای آن و احوال پس از آن و بالاخره برای سفر پر خطر آخرت آماده نكرده اند، و بیان كیفیت مردن و جان سپردن آنهاست از آغاز رسیدن مرگ تا انجام آن، و همچنین ذكر احوال آنهاست با كسان و اطرافیان خود و چگونگی رفتار برادرانش با اوست توصیفی كه امام (ع) از این حالات فرموده به گونه ای است كه از نظر وضوح و بلاغت بین از آن و بهتر از آن ممكن نیست غرض آن بزرگوار از این بیان متذكر ساختن گنهكاران به سختیهای مرگ و بیدار كرد

ن آنها از خواب غفلت و فرو رفتن در باطل و وجوب عمل برای سفر به دیار آخرت است. همچنین این بیان تایید و دلگرمی است برای سالكان راه خدا كه در قصد خود پابرجا و استوار باشند، و مراد از جمله ما كانوا یجهلون یعنی آنچه را می دانستند، مرگ نیست زیرا مرگ را همه می دانند و می شناسند، بلكه منظور شرح سكرات و حالات پر هراس مرگ است، و جمله... و ما كانوا یامنون اشاره به مرگ و احوال پس از آن است، زیرا آن غافلی كه در لذات دنیا فرو رفته و خود را به دست خواهشهای نفس سپرده است، ترس مردن و بیم جان دادن، در چنین احوال و اوضاعی به او دست نمی دهد، بلكه خود را از مرگ در امن و امان می پندارد،

[صفحه 104]

اغمض: در راه رسیدن به مطلوب از هر راه ممكن بدون پروای دینی كوشش كرد. مهنا: مصدر هنوء به ضم یا هنی به كسر یعنی گوارایی اصحر: آشكار شد التیاط: چسبیدن محط القوم: محل فرود آمدن قوم تبعه: كیفر گناه و عذاب عب: باز رجع الكلام: پاسخگویی مخط: محل خط و كنایه از قبر است كه نخست خط آن كشیده و سپس حفر می شود، و به (حا) نیز روایت شده است. آنچه بر سر اینها آمده قابل توصیف نیست، سختی جان دادن و اندوه از دست رفتن، آنان را فرا گرفت، در برابر آن دست و پایشان سست و رنگشان دگرگون شد، پس از آن مرگ بر آنها بیشتر چنگ انداخت، تا این كه میان او و زبان هر كدام از آنها جدایی افكند، در این هنگام وی در میان كسان خود با چشم می بیند و با گوش می شنود، خردش سالم و عقلش برجاست، می اندیشد كه عمرش را در چه راهی فانی كرده و روزگارش را در چه راه سپری كرده است؟ از داراییهایی كه گرد آورده یاد می كند كه چگونه در جمع آوری آنها چشم بر هم نهاده و آنها را از حلال و حرام و مشتبه به چنگ آورده، در حالی كه وبال گردآوری آنها دامنگیر اوست هنگام جدایی او از آنها فرا رسیده، و همه برای بازماندگانش به جای مانده است تا از آنها بهره مند و كامی

اب شوند، این داراییها برای غیر او مایه خوشی و بهره وری، ولی بر پشت وی باری گران است، و او همچنان در گرو حسابرسی آنهاست، وی بر اثر آنچه در هنگام مرگ بر او آشكار می شود، دست خود را از شدت پشیمانی می گزد، و از آنچه در روزگار زندگی خود بدان دلبستگی داشته، دل می كند، و آرزو می كند كه این داراییها از آن همان كس می بود كه به سبب داشتن آنها بدو رشك می برد و حسد می ورزید نه از آن او، اما مرگ همچنان در درون كالبد او بیش می رود تا این كه گوشش همچون زبانش از كار می افتد، و در میان كسان خود نه می تواند با زبانش سخن گوید و نه با گوشش بشنود، پیوسته چشمان او به چهره آنان در گردش است، حركات زبان آنان را می بیند ولی آوای گفتگوی آنها را نمی شنود، پس از آن مرگ بیشتر به او گلاویز می شود، و چشم او مانند گوشش از كار می افتد و جان از تنش بیرون می رود، و در میان كسانش به مرداری بدل می شود كه همه از او وحشت دارند و از نزدیك شدن به او دوری می جویند، نه گریه كننده ای را كمك می كند، و نه آواز دهنده ای را پاسخ می گوید، سپس او را به سوی منزلگاهش در اندرون زمین حمل می كنند، و او را در آن جا به دست عملش می سپارند، و دیگر به دیدارش نمی آیند.

و سخن آن حضرت كه فرموده است: فغیر موصوف ما نزل بهم به معنای این است كه سختیهایی كه به آنها خواهد رسید و شداید سهم كه بر آنها وارد خواهد شد از حد توصیف بیرون است و شرح آنها ممكن نیست، و نهایت آنچه در این باره می توان گفت تمثیل و تشبیه است، چنان كه در تورات آمده است كه مثل مرگ مثل درخت خاری است كه تمامی درون بدن آدمی را فرا گرفته و هر سر خاری به رگ یا عصبی بند شده باشد و در این حال مردی نیرومند آن را با منتهای شدت و سختی بیرون كشدیده است كه بر سر رگها و پیها چه خواهد آمد، واژه ولوج را برای دخول مرگ در بدن و جدایی روح از یكایك اعضا و جوارح تن استعاره فرموده و آن را به درآمدن جسمی در جسم دیگر همانند فرموده است، همچنین واژه عب، را برای گناهانی كه نفس آدمی آنها را بر پشت دارد استعاره آورده و با ذكر ظهر (پشت) آن را ترشیح داده و محسوسی برای معقول استعاره شده است. 5- فرموده است: والمرء قد غلقت رهونه بها: امام (ع) این جمله را برای كسی كه دچار وبال دستاوردهای خود شده، و تبعات اعمال، او را از وصول به درجات كمال باز داشته و از رسیدن به سعادت پس از مرگ محروم ساخته به طریق ضرب المثل آورده است، بدیهی است چنین كسی می تواند با

توبه و بازگشت به سوی خدا و انجام دادن اعمال نیك خود را از قید این تبعات آزاد كند، از این رو چون او خود را در گرو مجموعه آثار زشتی كه در راه گردآوری اموال در نفس خود پدید آورده، قرار داده است، امام (ع) او را به آنچه در قبال مال، گروگان گرفته می شود تشبیه فرموده است، یكی از شارحان گفته مراد این است كه چون زمان جدایی او از اموالی كه گرد آورده فرا رسیده، و این اموال در استحقاق غیر قرار گرفته و نمی تواند در آنها تصرف كند، لذا داراییهای او به مالی كه در گرو غیر بوده و در این هنگام از استحقاق او خارج شده و به تملك گرو گیرنده درآمده تشبیه شده است، هر چند این توجیه قابل احتمال است اما در این صورت فایده كلمه بها كه در آخر جمله است از میان می رود، زیرا ضمیر بها به اموال گردآوری شده برگشت دارد كه متعلق رهن است نه این كه این اموال گروگان رهن باشد، و جمله و هو یعض یده اشاره است به تاسف و اندود شدیدی كه در این حال به او دست می دهد، و با ملاحظه این كه مرگش فرا رسیده و اسباب و وسایل، میان او و پروردگارش منقط شده بر گناهان و تقصیراتی كه در برابر خداوند متعال مرتكب گردیده دچار پشیمانی می شود، و از این كه آنچه و را از خداوند غا

فل می داشت و او آن را باقی و پایدارمی پنداشت فانی و نابود شده نادم واندوهگین می گردد، بر كوتاهیهایی كه كرده حسرت و افسوس می ورد، چنان كه خداوند متعال فرموده است: آن تقول نفس یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله و ان كنت لمن الساخرین و در این هنگام آرزوی هدایت می كند و می گوید لو ان الله هدانی لكنت من المتقین یا هنگامی كه عذاب الهی را می بیند، آرزو می كند كه به دنیا باز گردد تا تقصیرات خود را جبران و اوامر خداوند را فرمانبرداری كند، و می گوید: لو ان لی كره فاكون من المحسنین باری سخن امام (ع) نظیر آن چیزی است كه خداوند متعال فرموده است: و یوم یعض الظالم علی یدیه یقول یا لیتنی اتحذت مع الرسول سبیلا امام (ع) در این گفتار خود آگاهی می دهد كه در هنگام مردن، زبان پیش از چشم و گوش از كار می افتد و می فرماید: فحیل بین احدهم و بین منطقه، و انه لبین اهله ینظر ببصره و یسمع باذنه علی صحه من عقله سپس توجه می دهد كه گوش بعد از زبان و پیش از چشم از كار باز می ماند، و چشم با بیرون رفتن روح از بدن از كار می افتد چنان كه فرموده است: حتی خالط سمعه تا آن جا كه می فرماید: یری حركات السنتهم و لایسمع رجع كلا مهم و این آگاهی بنا به دانش

ی است كه امام (ع) به اسرار طبیعت دارد، و باید دانست كه گفتار آن حضرت در این مورد اطلاق و كلیت ندارد، بلكه مراد آن بزرگوار برخی از مردم و غالبا كسانی است كه به مرگ طبیعی می میرند و اعضای حواس مذكور بدین صورت از كار می افتد، وگرنه ممكن است عارضه ای به نیروی بینایی انسان دست دهد كه پیش از گوش و زبان از كار بیفتد. بررسی علل و اسباب مرگ نشان می دهد كه علت عمومی و آشكار آن از میان رفت حرارت غریزی است بر اثر منتفی شدن رطوبت اصلی بدن كه از آن آفریده شده ایم، و از میان رفتن این رطوبت و منتفی شدن حرارت غریزی موجب خشك شدن و از كار افتادن بدن است و گاهی عوامل خارجی از قبیل هوا یا داروهای گرم و خشك و مانند اینها به جریان كمك می كند، از این رو هر عضوی كه طبیعت آن خشكتر و سردتر باشد به مرگ و نابودی نزدیكتر است، بنابراین زبان كه آلت گویایی است از گوش كه آلت شنوایی است به فنا و نیستی نزدیكتر می باشد زیرا زبان از اعصاب محركه و مركبه و گوش از اعصابی كه در خدمت حس است تشكیل شده است، و پزشكان اتفاق دارند كه اعصاب محركه خشكتر و سردتر از دیگر اعصاب است زیرا این اعصاب مربوط به قسمت موخر مغز می باشند، در صورتی كه اعصابی كه در خدمت حو

اس قرار دارند، بیشتر مربوط به بخش مقدم مغزند لذا زبان به تباهی و نابودی نزدیكتر است، علاوه برای، شرایط تحقق گویایی، از شنوایی بیشتر است زیرا وجود گویایی بستگی به زبان و آواز و سلامت مخارج ادای حروف و صحت مجاری تنفس دارد، و هر چیزی شرایط وجودی آن بیشتر باشد، تباهی آن سریعتر است. اما این كه گوش زودتر از چشم از كار می افتد برای این است كه محل رویش اعصاب شنوایی نسبت به محل پیدایش اعصاب بینایی، به بخش موخر دماغ نزدیكتراست از این رو اعصاب سامعه خشكتر و سردتر می باشند و حرارت غریزی در آنها بیشتر پذیرای نابودی است، علاوه بر این عصبی كه در داخل گوش قرار دارد و شنوایی بسته به آن است بر خلاف عصب بینایی باید آشكار، و گوش برای دخول هوا باز باشد، بدین جهت عصب گوش سخت تر آفریده شده و هر چیز سخت تر باشد خشكتر، و تباهی آن در بدن سریعتر است، با این همه ممكن است از كار افتادن شنوایی پیش از بینایی به سبب بیرون آمدن روح از عضو سامعه پیش از باصره و یا به علل دیگر باشد، و خدا داناتر است. اما علت نفرت طبع آدمی از مرده، و ترس او از نزدیك شدن به آن این است كه نیروی واهمه، خیال آدمی را تحریك و به او القا می كند كه میت حالی شبیه او دار

د، و این خیال چنان قوت می گیرد كه شخصی كه در محلی تنها در كنار مرده نشسته می پندارد كه میت او را به سوی خود می كشد، و در نتیجه دچار همان ترس و نفرتی می شود كه بطور طبیعی از میت در دل احساس می شود، و در این جریان عقل، هیچ نقشی ندارد. 6- و اسلموه فیه الی عمله: این جمله اشاره است به این كه هر نوع ثواب و عقاب اخروی كه به آدمی داده می شود، بر حسب آمادگی و قابلیتی است كه در نتیجه كارها خوب و بدی كه انجام داده، از پیش برای خود فراهم كرده است، بنابراین در آن هنگام كه انسان هیچ یار و یاوری ندارد، تنها چیزی كه به او سود یا زیان می رساند عمل گ ذشته اوست، و چون مقصود امام (ع) بیم دادن و ترسانیدن مردم از عذاب و عقاب الهی است فرموده است كه او را به دست عملش می سپارند و به آن تسلیم می كنند، و چون تسلیم غالبا برای گردن نهادن در قبال دشمن به كار می رود برای این كه آن حضرت، مردم را از ارتكاب كارهای زشت بترساند تذكر می دهد كه كردار ناشایست هر كس به منزله دشمن نیرومندی برای اوست كه پس از مردن تسلیم او می شود.

[صفحه 115]

بخش سوم این خطبه است: رج و رجف: لزرش شدید و ارج كه در خطبه آمده بدون همزه نیز روایت شده و این مشهور است. جلب و لجب: آواز تنوبهم: بازگشت می كند به آنها شخص: از منزلش به سوی محل دیگری بیرون رفت فصمها: شكست آن را نسفها: از بیخ كند و پراكنده ساخت كلب: شدت و سختی اشخصه: او را دگرگون كرد فصیت: فریاد سخت دك بعضها بعضا: یكدیگر را كوبیدند خطر: در آستانه نابودی قرا گرفتن كبول: غلها مفرد آن كبل است فرموده است:. . . تا وقت مقرر بسر آید، و مقدرات جهان پایان یابد، و واپسین آفریدگان به پیشینیان به پیوندد، و فرمان خدا درباره تجدید حیات آفریدگان صادر گردد، در این هنگام آسمان را به حركت آورد و بشكافد، و زمین را به لرزه درآورد و بجنباند، و كوهها را از جا بركند و پراكنده سازد، و از بیم جلال و سطوت او كوهها به یكدیگر كوبیده شود، و آنانی را كه در اندرون زمین جا گرفته اند پس از كهنگی و فرسودگی بیرون آورد و زندگی نو بخشد، و پس از تلاشی و پراكندگی دوباره آنان را گرد هم آورد، پس از آن چون اراده فرموده است كه اعمال نهان و كارهای پنهان بندگان را مورد پرسش بازپرسی قرار دهد، آنها را از یكدیگر جدا و به دو دسته تقس

یم می كند، دسته ای را نعمت می بخشد، و از دسته دیگر انتقام می گیرد، اما فرمانبرداران را به پاداش طاعت در جوار رحمت خود جای می دهد، و آنان را در سرای جاوید خود مخلد می سازد، همان جایی كه ساكنانش هرگز از آن جا كوچ نمی كنند، و احوال آنها دگرگون نمی شود، و بیم و هراس به آنها رو نمی آورد، و درد و بیماری به آنها نمی رسد، و خطرها برای آنها رخ نمی دهد، و سفرها آنها را از منزل بیرون نمی كند و از جایی به جایی نمی برد. اما گنهكاران را در بدترین منزلگاه فرود می آورد، دستهای آنها را با غل و زنجیر به گردنهایشان می بندد و موی پیشانی آنها را به قدمهایشان متصل می گرداند، و جامه هایی از قطران (روغنی است بسیار بد بو) و پاره های آتش بر آنها می پوشاند، در عذابی قرار می گیرند كه گرمی آن بسیار شدید است، و در جایی می افتند كه درهای آن بر روی آنها بسته است، در آتشی می سوزند كه جوشان و خروشان است، و شعله اش زبانه می كشد، و خروشش سهمگین است، ساكنان از آن جا كوچ نمی كنند، و اسیران با دادن فدیه و غرامت آزاد نمی شوند، و غلهای آن جدا نمی شود، مدتی برای آن خانه نیست تا بسر آید، و مرگی برای این گروه نیست تا عذاب پایان یابد. امام (ع) با بیان

حتی اذا بلغ الكتاب اجله به عاقبت و نهایت آدمی پس از مرگ اشاره فرموده و آن عبارت است از فرا رسیدن وقت معینی كه همه آدمیان را در آن هنگام گرد آورند، و این همان روز رستاخیز است و منظور از امر در جمله والامر مقادیره قضا و فرمان الهی است، و مراد از مقادیر، وقایع و آثاری است كه بر وفق قضای خداوند تحق می یابد چنان كه پیش از این شرح داده شده است، و ذكر ملحق شدن خلایق به پیشینیان اشاره است به این كه همگی آدمیان خواهند مرد، و در این امر همه یكسان و برابرند چنان كه شرع نیز گویای این مطلب است، و مراد از تجدید خلق برانگیختن و بازگشت دادن آنهاست، اما به حركت درآوردن و شكافتن آسمان و لرزانیدن زمین و پراكندن كوهها، ظاهر شرع موید آن، گویای ویران شدن جهان و پایان گرفتن آن است و كسانی كه دوام و بقای عالم را گمان كرده اند، از ظاهر شدن عدول كرده و به تاویل بسیاری از آیات پرداخته اند و آنچه در این باره گفته می شود، تقریبا وجوه مختلف زیر است: 1- چون از نظر این گروه، رستاخیز عبارت است از مردن انسان و جدایی او از بدن و آنچه به وسیله آن از جهان خارج و جسم و جسمانیات درك می كند، و همچنین موجب اتصال او به مبدا اول است لذا مرگ، مستلزم نا

پدید شدن همه این اشیاء از او، و از نظر وی، عدم و خرابی آنهاست، بنابراین هنگامی كه دید او از تمامی موجودات به جز مبدا اول جل و علا بریده گردیده نسبت به او درست است كه گفته شود همه چیز معدوم و پراكنده شده است، همچنین هنگامی كه اندیشه وی از جهان حس و خیال و آنچه مربوط به جسم و جسمانیات است منقطع شود و به ملا اعلی و ساكنان جهان بالا بپیوندد، سزاوارتراست كه آسمانها و زمین در نظر او متبذل شود و عالم جسم و جسمانیات برایش زمین، و جهان بالا برایش آسمان گردد. 2- چون همه موجودات مادی كه در خطبه به آنها اشاره شده است در زیر یوغ امكان، و در قبضه قدرت خداوند قرار دارند، اگر نسبت انشقاق و انفطار (شكافته شدن) و لرزش و پراكندگی و جز اینها به این موجودات داده شود اموری ذاتا ممكن و قابل تحقق است، هر چند از نظر علل و اسباب خارجی ممتنع و غیر ممكن باشد، از این رو در موارد مذكور آنچه قابل امكان بوده مجازا تعبیر به واقع شده است و روشن است كه مجاز از محاسن زبان عرب می باشد، و فایده آن در این زمینه، بیم دادن آدمیان به آنچه پس از مرگ است، و ترسانیدن گنهكاران به عذابهای هراس انگیزی است كه نام برده شده است. 3- گفته اند: احتمال دارد واژه

ارض (زمین) در این فراز از خطبه استعاره شده است برای موجوداتی كه استعداد پذیرش فیض الهی را دارند، و در این صورت به حركت درآوردن آسمان عبارت است از حركات آن و اتصال ستارگانی كه در ایجاد استعداد و قابلیت در موجودات این جهان موثرند، و شكافته شدن آسمان ریزش باران فیض است از جانب باری تعالی بر سرزمین استعدادهایی كه به سبب این عوامل، قابلیت پذیرش آن را یافته اند، و منظور از لرزانیدن زمین آماده گردانیدن مواد لازم برای اعاده امثال این بدنها یا پدید آوردن نوع دیگری از مخلوفات پس از نابودی نوع انسان است، و بر كندن و پراكندن و كوبیدن كوهها بطور استعاره اشاره است بر این كه اگر چنین تغییراتی واقع شود، به این منظور است كه موانع استعدادهای لازم برای پیدایش نوع دیگری از مخلوقات و یا تجدید بنای همین نوع انسان از میان برداشته شود، زیرا با بر كندن كوهها و فرو ریختن آنها، روی زمین هموار و متناسب، و زمینهای قابل كشت، مستعد و معتدل می شود و زمین آماده می گردد كه برای ایجاد دوباره نوع انسان صورت دیگری به آن داده شود. 4- گفته اند: احتمال دارد مراد از آسمان، سمای جود خداوند، و منظور از زمین، جهان انسانی باشد بنابراین به حركت درآوردن

آسمان عبارت از این است كه استحقاقها بر حسب قابلیت موجودات در لوح قضای الهی معین گردد، و منظور از شكافتن آسمان، ریزش باران است، و مراد از لرزش زمین هرج و مرج میان ابنای بشر است، و از جا كندن كوهها و پراكندن و كوبیدن آنها بر یكدیگر عبارت از نابود گردانیدن جباران و دشمنان قانون خداست كه به كشتار یكدیگر می پردازند، و همه این حوادث به سبب عوامل قهری كه منشا آن بیم از هیبت پروردگار متعال است اتفاق می افتد، و این كه فرموده است آنهایی را كه در درون زمین جا دارند بیرون می آورد، و زندگی دوباره ای به آنان می بخشد اشاره است به این كه قانون یا ناموس دیگری جانشین ناموس فعلی جهان می شود، و اقوامی كه از آن پیروی می كنند نوع تازه ای از مخلوقات خواهند بود، و معنای جدا كردن آنها به دو دسته كه یكی از آنها را مورد انعام قرار می دهد، و از دیگری انتقام می گیرد روشن است، زیرا دسته ای از اینها آماده اند كه از قانون شرعی و ناموس دینی پیروی كنند و به آن معتقد شوند، و همینها هستند كه مورد انعام قرار می گیرند و اجر و پاداش خواهند گرفت و دسته دیگری كه از ناموس الهی روگردان شده و قانون شرع را پیروی نمی كنند مورد انتقام قرار می گیرند، و عذا

ب و عقوبت خواهند دید. اما وضع این دو گروه و آنچه پس از مرگ برای هر یك آماده شده، بر اساس آنچه قرآن كریم بدان ناطق است و آنچه الفاظ شریف این خطبه بر آن دلالت دارد، همچنین بنابر تاویلهای كسانی كه از ظواهر آیات و اخبار عدول كرده اند، اجر و پاداش اهل طاعت و قرار گرفتن آنها در جوار رحمت پروردگار، و در نظر گرفتن كمال مطلق برای آنهاست، و مراد از خلود در سرای امن او، این است كه دسته مذكور همیشه در این نعمتها باقی و مخلد خواهند بود، و فنا و نابودی برای آنها نیست، و این مطلب با احكام شرعی و دلایل عقلی مطابقت دارد، و این كه فرموده است، آنها از آن جا كوچ نمی كنند، و احوال آنها دگرگون نمی شود و بیم و هراس به آنها دست نمی دهد، و بیماری و خطر به آنها رو نمی آورد، و سفر، آنها را از جایی به جایی نمی برد برای این است كه این احوال از لوازم تن و زندگی در دنیاست، و چون زندگی دنیا از آنان زایل گشته، عوارض و لوازم آن نیز از میان رفته است. اما كیفر گنهكاران فرود آوردن آنها در بدترین جا كه جهنم است می باشد، و این جایی است كه از هر جا دیگر به آستانه ربوبی دورتر است، و این كه دسته یشان به گردنهایشان زنجیر می شود اشاره است به نارسایی ق

وای عقلی آنها برای كسب ثمرات معرفت، و رسیدن پیشانیهای آنها به پاهایشان كنایه از سرافكندگی و شرمساری آنهاست از این كه به انوار حضرت سبحان بنگرند، و در عبارت: و البسهم سرابیل القطران یعنی بر آنها جامه هایی از قطران (روغنی است بسیار بد بو) می پوشاند، واژه سرابیل را كه جمع سربال و به معنای جامه است برای هیات بدنی كه همان صورت متشكل از حقیقت نفسانی آنهاست، استعاره فرموده است، جهت مشابهت این است كه همان گونه كه جامه را بر تن می كنند، این هیات بدنی نیز بر حقیقت نفس، و واقع وجود آنها پوشانیده می شود، و ذكر قطران اشاره است به شدت استعداد و آمادگی آنها برای پذیرش عذاب، زیرا اگر بر چیزی قطران بمالند و آن را در آتش افكنند، شعله آتش شدیدتر و افروخته تر خواهد شد چنان كه خداوند متعال نیز فرموده است: و سرابیلهم من قطران. مقطعات النیران نیز به همین معنا و اشاره است به همان هیاتهای بدنی كه تحقق جوهر و حقیقت نفوس آنهاست، و نسبت آنها به آتش به مناسبت این است كه به منزله لباس برای اهل عذاب است، بنابراین هیاتهای بدنی نیز از آتش خواهد بود، چنان كه خداوند فرموده است: قطعت لهم ثیاب من نار و چون خروج و رهایی از آتش جهنم تنها از طریق

توبه و ترك معصیت، و رو آوردن به سوی خدا و تفكر در آیات او و توجه به عبرتهای سودبخش میسراست، و بدن و حواس طرق و ابواب بازگشت به سوی خداست و چون پس از مرگ این راهها و درها بسته می شود، كافران باید در پشت این درهای بسته برای همیشه در سختیهای عذاب و شداید سوزش آتش باقی بمانند، شعله های سوزان و نهیب خروشان و فریاد هول انگیز آتش، استعاره از اوصاف آتش محسوس این دنیاست كه خود نیز رعب آور و سهمگین است، برای آتشی كه غیر محسوس است، و بی شك بسیار شدیدتر و افروخته تر می باشد، كه از آن به خداوند پناه می بریم، و این كه امام (ع) در بیان اوصاف آتش جهنم، رجوع به صفات آتش محسوس فرموده، به سبب غفلتی است كه از چگونگی آتش آخرت وجود دارد، و اكثر مردم جز از طریق توجه به احوال آتش دنیا نمی توانند آن را تصور كنند، این كه فرموده است ساكنانش از آن جا كوچ نمی كنند مراد خلود و همیشه ماندن آنها در آتش است و این در حق كافران صادق است، واژه اسیر و فدیه استعاره است، همچنین واژه كبول كه به معنای در غل و زنجیر كشیدن است برای هیات بدنی متحقق از حقیقت نفوس آنها استعاره شده است، و همان گونه كه قید و زنجیر آهنین و محكم شكسته نمی شود، و كسی كه دچار

آن است از آن رهایی نمی یابد، همچنین نفوسی در قید و بند هیاتهای بدنی زشتی گرفتار شده اند، نمی توانند در فضای بی كران جلال و عظمت الهی حركت كنند، و در بهشت قدس او به گردش پردازند، و مقامات برگزیدگان او را تماشا كنند، و چون مرگ عبارت از جدایی از بدن است، دیگر پس از مردن برای آنها مرگی نیست، زیرا پس از جدایی از بدن برای آنها بدنی نیست، و از عذابی كه بر اثر ملكات زشتی كه دامنگیر نفوس آنهاست، و واقعیت آنها را تشكیل می دهد راه رهایی ندارند. باری تاویلات منحرفان درباره این عبارات روشن و نصوص صریح وارده از شرع كه از آن به اسرار تعبیر می كنند، كم و بیش همینهاست لیكن چنان كه می دانیم گرایش به این تاویلات و مانند اینها مبتنی بر ممتنع شمردن معاد جسمانی است در صورتی كه معاد جسمانی از مسائلی است كه در شرع موكدا به آن تصریح شده است و عدول از آن جایز نیست و نصوص مربوط به آن را به هیچ روی نمی توان تاویل كرد. به راستی هنگامی كه سخنان امام (ع) را مطابق نصوصی كه از شرع رسیده حمل و تفسیر كنیم، باید بگوییم گویاترین و شیواترین گفتار در احوال قیامت و معاد می باشد. و چون بیان آن بزرگوار روشن و خالی از ابهام است شرح وت وضیح آنها به من

زله ایضاح واضحات می باشد. و توفیق از خداست.

[صفحه 122]

بخشی از این خطبه است كه در توصیف پیامبر اكرم (ص) ایراد فرموده است: ریاش: لباس پیامبر گرامی (ص) دنیا را حقیر و كوچك می شمرد، و آن را پست و ناچیز می انگاشت و خوار می داشت، آگاه بود كه خداوند، دنیا را به سبب برگزیدگی مقام از او دور داشته، و آن را به جهت حقارتی كه دارد برای جز او فراخ و گسترده ساخته است از این رو او از ته دل از دنیا روگردان بود، و یاد آن را از صفحه دل به كلی زدوده بود، دوست داشت زینت و زیور دنیا از دیده اش پنهان باشد، مبادا از آن لباس فاخری برگیرد، یا درنگ در آن را آرزو كند، احكام الهی را به شایستگی تبلیغ فرمود، و عذری برای مردم باقی نگذاشت، امت را بیم و اندرز داد، و آنان را به بهشت دعوت و به آن مژده داد. ما شجره نبوت، و كانون رسالت، و مركز آمد و شد فرشتگان، و كانهای علم، و سرچشمه های حكمت هستیم یاور و دوستدار ما در انتطار رحمت الهی، و دشمن و بدخواه ما آماده خشم و كیفر اوست این بخش از خطبه روایت و اقتصاصی از حال و صفات پسندیده پیامبر گرامی (ص) است، كه امام (ع) آن را اساس گفتاری كه پس از آن درباره فضایل و مناقب خود و سایر اهل بیت (ع) ایراد فرموده، قرار داده است. حقیر و كوچك شمردن د

نیا، و سبك و بی اهمیت جلوه دادن آن، اشاره است به این كه پیامبر گرامی (ص) با بیان زشتیهای دنیا و شمردن معایب آن، مرد را از گرایش به دنیا و دوستی آن دور می كرد و به سوی خود می كشانید. جمله اهوانه بها (آن را را خوار می داشت) كنایه از زهد و بی میلی آن حضرت به دنیاست، و این كه فرموده است پیامبر اكرم (ص) دانا بود كه خداوند از روی اختیار دنیا را از او دور داشته، اشاره است به این كه زهد و بی رغبتی آن بزرگوار در دنیا به سبب این بود كه می دانست خداوند همین شیوه را برای او برگزیده و اسبابش را برای وی فراهم فرموده است، و آنچه را خداوند برای او خواسته و اراده فرموده بنابر مصلحت اوست تا این كه نفس وی برای احراز كاملترین رسالتهای خداوند آماده گردد، و بتواند وظیفه سنگین خلافت الهی را در روی زمین عهده دار شود، و نیز آگاه بود كه حق تعالی دنیا را از جهت حقارت و پستی آن، برای غیراو فراخ و گسترده ساخته است، درباره این كه پروردگار برای بندگانش چیزی را اختیار و انتخاب می كند مكررا در صفحات گذشته توضیح داده شده است. منظور امام (ع) از فاعرض عنها بقلبه یعنی پیامبر گرامی (ص) قلبا از دنیا روگردان بود این است كه یاد آن را از صفحه دل زدو

ده بود، و این كه آن حضرت دوست می داشت كه زیب و زیور دنیا از برابر چشمش پنهان باشد تا لباس فاخری از آن برنگیرد و آرزوی درنگ در آن را نكند، برای این بود كه عنایات خاص خداوند او را از توجه به متاع پست دنیا باز داشته و او را به سوی كمالات و مقاماتی كه برایش اختصاص داده جذب كرده بود، و هم به این جهت بود كه مبادا بر اثر میل و رغبت به دنیا از این مقام رفیع كه الطاف ویژه خداوندی او را سبب نظام عالم قرار داده تنزل كند. امام (ع) پس از این بیانات، به شرح سه مورد كه از ثمرات نبوت و نتایج زهد آن حضرت است پرداخته، كه عبارت از رسانیدن پیام رسالت خویش از جانب پروردگار خود بطور كامل شایسته به مردم است، به گونه ای كه در روز قیامت نگویند كه ما از این غافل بودیم (انا كنا هذا غافلین دیگر نصیحت و بیم دادن آنان به عذابهای دردناك كه عاقبت اعراض از خداوند و نافرمانی اوست، مورد دیگر اینكه مردم را به سوی بهشت فرا خوانده، و به كسانی كه سالك راه خدا باشند و صراط مستقیم را برگزینند مژده نعمتهای جاوید آن را داده است،

[صفحه 124]

سپس در دنباله ذكر اوصاف پسندیده پیامبر گرامی (ص) در برابر كسانی كه با او به نزاع و كشمكش برخاسته اند همچون معاویه بر سبیل مفاخرت، فضل و برتری خویش را گوشزد، و به شرف قرابت و پیوندش با پیامبر خدا (ص) اشاره می فرماید، زیرا آن حضرت پس از پیامبر اكرم (ص) در خاندانی كه شجره نبوت، و جایگاه رسالت، و كان علم، و سرچشمه حكمت است، برترین جایگاه را دارد، چنان كه پیش از این در آن جا كه فضایل آن حضرت را نام برده ایم در این باره سخن رانده ایم، واژه شجره و معادن و ینابیع همان گونه كه سابقا گفته شده استعاره اند، و چون بطوری می دانیم امیرمومنان (ع) از اغصان عمده این شجره طیبه است و هر شاخه ای از درخت، به نسبت قوت و قرابتی كه با ساقه و ریشه دارد، و همچنین وضع طبیعی آن مثمر و برومند می شود لذا با این استعاره مقدار فضیلت آن بزرگوار و نسبت آن حضرت با پیامبر اكرم (ص) دانسته می شود. پس از این فرموده است: ناصرنا و محبنا... تا آخر این گفتار برای جلب یاری و محبت مردم است، و با ذكر وعده رحمت و افاضه بركت از جانب پروردگار، آنان را برای نصرت خویش دعوت، و از دشمنی و كینه ورزی نسبت به او كه موجب خشم و نزول عذاب پروردگار است بر

حذر می دارد، و شاید منظور امام (ع) از ذكر فضایل خود، همین مطلب بوده است. توفیق و دور ماندن از گناه بسته به یاری خداست.


صفحه 87، 99، 104، 104، 115، 122، 124.